نقش باورها و اطلاعات بيرونى در برداشت ازآيات قرآن

پدیدآورگروه پژوهشی تفسیر راهنما

نشریهپژوهش‌های قرآنی

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیاسماء الهی

share 2390 بازدید
نقش باورها و اطلاعات بيرونى در برداشت ازآيات قرآن

گروه پژوهشى تفسیر راهنما

كلام الهى نور است و هدايت, امّا بهره گيرى ازاين نور وهدايت, نيازمند چشمانى باز و بينشى ژرفنگر است و درپرتو جست وجوگرى مى توان چشمه هاى نور وهدايتش را كشف كرد. تفاوت افراد در برخورد با محتوا وپيامهاى قرآن, نكته اى است كه دراين نوشتار بدان خواهيم پرداخت و روشن خواهيم ساخت كه هركس درهرمرتبه اى ازمعرفت و اطلاعات, تنها قادر است به اندازه نياز خويش از قرآن بهره برد وبرداشت افراد از قرآن ارتباطى تنگاتنگ با اطلاعات فرد برداشت كننده دارد.
اين آگاهيها كه مى تواند درفهم كلام و برداشت ازآن مؤثر باشد در يك طبقه بندى كلى چنين تقسيم مى شود:
الف. علومى كه نقش ابزارى و كليدى براى درك مفاهيم وموضوعات وفهم ظواهر كلام دارند, مانند: لغت, ادبيات,معانى, بيان و….
ب. اطلاعاتى كه با گذر ازمرحله اوّل ما را در فهم مراد متكلم يارى مى دهد و نسبت به آگاهيهاى مرحله(الف) درسطح بالاترى قرار دارد.
محور اصلى تحقيق ما دراين نوشتار همين اطلاعات بند (ب) است, زيرا اين اطلاعات سبب دگرگونى فهم وبرداشت ازآيات قرآنى مى شود و بود و نبود آن, تأثير مهمى درفهم سخن وحى دارد, تا آن جا كه موجب بروز مكتبهايى نيز در علم تفسير شده است.
براى نمونه: علامه طباطبايى ذيل آيه: (الى ربّها ناظرة) (قيامه/23) مى نويسد:
(والمراد بالنظر اليه تعالى ليس هو النظر الحسّى المتعلق بالعين الجسمانيّة الماديّة التى قامت البراهين القاطعة على استحالته.) 1
منظور ازنظر به سوى پروردگار, نظر حسى كه با چشم ظاهرى صورت گيرد, نيست, چه اين كه دلايل قطعى و ترديد ناپذير برمحال بودن ديدن خداوند با چشم و ابزار حسّى اقامه شده است.
آلوسى نيز ذيل آيه: (… قال لن تريني…)(اعراف/143) مى نويسد:
(… وحاصله ان يكون الكليم دون آحاد المعتزلة علما و دون من حصل طرفا من الكلام فى معرفة مايجوز ومالايجوز وهذا كلمة حمقاء و طريقة عوجاء لايسلكها احد من العقلاء… فقد رأيت ربّى مناماً ثلاث مرّات وكانت المرّة الثالثة فى السنة السادسة والأربعين و المأتين والالف بعد الهجرة….)2
حاصل اين سخن [محال بودن ديدن خداوند به طور مطلق, دراين جهان وجهان آخرت و دربيداري… كه معتزله بدان قائل شده اند] آن است كه بگوييم: موساى كليم از نظر دانش فروتر از يكايك معتزله وكم مايه تر ازهمه كسانى است كه معرفت اندكى درباره بايدها و نبايدها دارند! درحالى كه چنين نسبتى به موساى كليم, سخن احمقان و شيوه كج انديشان است وهيچ عاقلى چنين راهى را برنمى گزيند…[چگونه ديدن خداوند محال است با اين كه] خود من سه مرتبه پروردگارم را درخواب ديده ام و آخرين مرتبه در سال 1246 هجرى بوده است.
ونيز ذيل آيه: (الى ربّها ناظرة) (قيامه/23) مى نويسد:
(ثمّ انّ اجهل الخلق عندهم المعتزلة وادناهم منزلة حيث انكروا صحّة رؤية من لاظاهر سواه بل لاموجود على الحقيقة الاّ ايّاه.)
جاهل ترين مردم و حقيرترين مردم نزد اهل دانش و فضل, معتزله هستند, زيرا ديدن كسى را منكر شده اند كه جز او هيچ چيز ظاهر نيست, بلكه موجود حقيقى جز او وجود ندارد.
توجه داريد كه پيش فرضها وتصورات پيشين فرد از مسأله تاچه اندازه درفهم وبرداشت مفاهيم وموضوعات ازآيه دخالت دارد و چه مقدار بر گسترش و محدودكردن موضوع تأثير مى گذارد, تا آن جا كه منتهى به پديدآمدن ديدگاههاى متناقض مى گردد.
و كلّ يدّعى وصلاً بليلي و ليلى لا تقرّ لهم بذاكا
به هرحال براى اين كه گام در ميدان اين پژوهش بگذاريم, نخست مقدماتى را كه دربرداشت از قرآن تأثير مى گذارد طبقه بندى مى كنيم, آن گاه به بررسى هريك مى پردازيم.

زمينه هاى فزونى يا كاستى برداشتهاى قرآنى

اصولى وجود دارد كه پذيرش آنها باعث مى شود تا برداشتهاى بيشترى از آيات قرآن صورت گيرد; مثلاً اگر اين اصل كلى را بپذيريم كه: (احكام شرايع سابق در صورتى كه دليلى بر نسخ آنها نباشد, براى ما حجّت است), برداشتهاى افزونى از آيات قرآن خواهيم داشت. نيز از وجود حكم قصاص در شرايع سابق, وجود آن را در شريعت اسلام استفاده مى كنيم, يا از داستان حضرت ايوّب(ع)كه براى عمل به مقتضاى سوگند خويش, شاخه هاى گياه به هم بسته شده را به كاربرد, جواز حد زدن با شاخه هاى گياه به هم بسته شده را مى فهميم و…. اين اصول را (قضاياى مثبته) مى ناميم ودرمقابل اينها اصولى هستند كه پذيرش آنها باعث مى شود, چشم از برداشتهاى زيادى بپوشيم; مثلاً اگر اين قضيه ثابت باشد كه انبيا در كارهاى خود هيچ گونه فراموشى و اشتباه ندارند, ازآياتى كه مى گويد:(وعصى آدم ربّه فغوى) (طه/ 20), نمى توان گناه و سرپيچى آدم را نتيجه گرفت وبايد ظاهر آيه را تأويل كرد. به اين اصول, (قضاياى نافيه) مى گوييم.

اصول فزاينده (قضاياى مثبته)

چنانكه اشاره شد, برخى از قواعد و اصول كلى پذيرفته شده, مى توانند برتعداد برداشتهاى قرآنى بيفزايند. اكنون برآن هستيم تا نمونه اى ازاين اصول را شناسايى كنيم:

1. باورها و قضاياى قطعى و پذيرفته شده

در هرمكتب علمى يا دينى ويا حتّى درهرمجموعه انسانى, اصولى به عنوان اصول مسلّم تلقى مى شود; مثلاً در فلسفه, اصل عليّت, اصلى انكارناپذير شناخته شده است ويا برخى قواعد منطقى مورد پذيرش آنان واقع شده, به گونه اى كه آن را ثابت و تغيير ناپذير مى دانند.
دراديان آسمانى و غيرآسمانى, برخى اصول , ثابت ومسلم شناخته مى شوند; مثلاً اعتبار تورات در يهوديت, اعتبار انجيل در مسيحيت, اعتبار و حجيت قرآن وسنّت پيامبر(ص) دراسلام مورد پذيرش است وترديد ناپذير تلقى مى شود.
اين اصول, گاه فزاينده برداشتهاى جديد و تفسيرهايى هستند كه در منطوق متون فلسفى يا دينى نيامده است.
درمجموعه معارف اسلامى, برخى از باورها و قواعد, شكل ثابت و مسلّم به خود گرفته است; برخى درنزد همه فرقه هاى اسلامى, مثل حجيّت وحى و برخى نزد بعضى از مذاهب, مثل اصل عدل الهى, عصمت انبياء, اصل ولايت, اصل حسن و قبح ذاتى افعال و….
براى نمونه, موضوع (حجيت احكام شرايع سابق) را مثال مى آوريم.
آيا احكام شرايع پيشين, براى امّت اسلام نيز حجت است يا خير؟
آيا حجيّت اين احكام, براى مسلمانان امرى مسلّم و قطعى است يا مورد ترديد و درنگ؟
درصورتى كه پاسخ هردو پرسش مثبت باشد, محقق قرآنى خواهد توانست در پرتو اصل (حجيّت احكام شرايع پيشين) احكام جديدى را از قرآن براى امّت اسلام استفاده كند. خداوند درباره يهود مى فرمايد:
(و كتبنا عليهم فيها أنّ النفس بالنفس و العين بالعين… ) مائده/ 45
ما بر يهود واجب و مقرر ساختيم كه قصاص نفس به نفس و قصاص چشم به چشم است.
بر طبق اصل ياد شده, محقق قرآنى بايد نتيجه بگيرد كه پس همين حكم براى مسلمانان نيز هست.
مثال ديگر: در آيه:
( قال إنّى أريد أنكحك إحدى ابنتيّ هاتين على أن تأجرنى ثمانى حجج…)
قصص/27
شعيب به موسى گفت: من تصميم گرفته ام يكى از دودخترخود را به ازدواج تو درآورم به اين شرط كه هشت سال خدمت من كني….
اگر اصل (حجّيت احكام شرايع پيشين) را پذيرفته باشيم مى توانيم ازاين آيه استفاده كنيم كه پدر دختر, براى تزويج دخترش به مردى شايسته مى تواند حقّى را مطالبه كند كه سود آن متوجه خود پدر باشد. چنانكه شعيب چنين چيزى را ازموسى طلب كرد.
بلى, گاه درآيات قرآن, دلايل ويژه اى وجود دارد كه نشان مى دهد حكم درآيه, مخصوص يك مورد بوده و درخور تعميم نيست. فرمان خداوند به ابراهيم درزمينه ذبح فرزندش اسماعيل و يافرمان خدا به مادر موسى در زمينه افكندن موسى به نيل: (فاذا خفت عليه فألقيه فى اليمّ…) (قصص/ 7)از اين گونه است, زيرا اين موارد, اختصاصى بوده است. آزمون ذبح فرزند, براى امّت ابراهيم نبوده, بلكه براى شخص او بوده است. نيز دستور افكندن موسى به نيل, همراه با اين تضمين از سوى خداوند بوده است كه: (إنّا رادّوه إليك); ما او را به تو بازخواهيم گرداند, و چنين تضمينى از سوى خداوند براى ديگران نيامده است.

2. نقل قولهاى خداوند

ييكى ديگر از مسائلى كه در ميزان استفاده از قرآن مؤثّر است, چگونگى دريافت مفسّر و محقق قرآنى, از نقل قولهاى خداوند است.
آيا زمانى كه خداوند از فرد يا گروهى نقل قول كرده وآن را به روشنى يا به اشاره مورد ردّ وانكار قرار نداده است, اين نقل, دليل حتمى بودن آن فعل يا قول است يا خير؟
در پاسخ به اين پرسش, زواياى مختلفى از موضوع مورد پرسش بايد دانسته شود, از جمله اين كه تمايز يا عدم تمايز ميان كلام مؤمنان و اولياى الهى با كلام شياطين و فاسقان مورد شناسايى قرار گيرد.
سوگمندانه, اين گونه مباحث در كتابهاى علوم قرآنى مطرح نشده و در صورت طرح, به گونه مستقل تبيين نشده است, از اين روى به ناگزير بايد براى پاسخ گويى به پرسشهاى يادشده, از كليات قرآن و سنّت بهره جست. يكى از كلّيات پذيرفته شده درباره قرآن, اين است كه قرآن كتاب هدايت و نوراست و نه كتاب قصه و تاريخ و چنين كتابى نمى تواند با نقل سخنان نادرست و ردّ نكردن آنها, زمينه بدفهمى و لغزش مخاطبان را پديد آورد. بنابراين, آنچه درقرآن نقل شده و مورد نقد و ردّ قرار نگرفته و قرينه اى بر بطلان و نادرستى آن اقامه نشده است, آن سخن يا فعل نقل شده, از نظروحى تلقّى به قبول خواهد شدو سخنى حقّ و كارى نيك شمرده مى شود.
مثال: در داستان سليمان و ملكه سبا, خداوند نقل كرده است كه سليمان به كارگزارانش روكرد وگفت:
(أيّكم يأتينى بعرشها قبل أن يأتونى مسلمين. قال عفريت من الجنّ أنا آتيك به قبل أن تقوم من مقامك) نمل/39 ـ 38
كدام يك ازشما مى تواند تخت ملكه سبا را به اين جا آورد, پيش از آن كه به حال تسليم نزد من آيند؟ عفريتى از نسل جنّ گفت: من آن تخت را مى آورم, پيش از اين كه تو از جايگاهت برخيزى.
پرسشى كه دراين جا مطرح مى شود اين است كه آيا براستى آن موجود, قادر به چنين كارى بوده يا آن كه ادّعاى او واهى و به دور از حقيقت بوده است؟
اگراين اصل را پذيرفته باشيم كه نقلهاى قرآن هرگاه همراه با ردّ ونفى نباشد, به معناى صحيح دانستن آن است, مى توانيم نتيجه بگيريم كه بلى آن موجود(عفريت من الجنّ) چنين توانى را داشته است و به دنبال آن مى توان نتيجه گرفت كه توانمنديها و كارآييهاى جنّيان بيش از آدميان است. نيز مى توان نتيجه گرفت كه اصولاً چنين عملى, بدون داشتن ابزار فيزيكى وامكانات بشرى, عملاً ميسّر است.
نمونه ديگر: خداوند در سوره يوسف نقل فرموده است كه يوسف براى آن كه برادرش را نزد خود نگاهدارد, تدبيرى انديشيد:
(فلمّا جهّزهم بجهازهم جعل السقاية فى رحل أخيه ثمّ أذّن مؤذّن أيّتها العير إنّكم لسارقون. قالوا واقبلوا عليهم ماذا تفقدون. قالوا نفقد صواع الملك ولمن جاء به حمل بعير و أنا به زعيم) يوسف/71-73
چون يوسف كاروان برادران را تجهيز كرد, آبخوره را در محموله برادرش جا داد, سپس ندا دهنده اى فرياد زد: اى قافله! شما دزديد! اهل قافله رو به نداكننده آوردند و گفتند: چه چيزى گم كرده ايد؟ گفتند: ما پيمانه پادشاه را گم كرده ايم وآن را مى جوييم. هركس آن پيمانه را بياورد, يك بارشتر ازآن اوست و من كفيل و ضامن آن هستم.
اين آيات سراسر نقل قول است و درمورد بسيارى ازمطالب آن نه قرينه اى برردّ است و نه قرينه اى بر پذيرش آنها از سوى خداوند. بلى در اصل اقدام يوسف, تأييد الهى است, آن جا كه فرموده است:
(كذلك كدنا ليوسف ماكان ليأخذ أخاه فى دين الملك) يوسف/76
آنچه يوسف انجام داد, تدبيرى بود كه ما به او آموختيم, زيرا در قوانين وآيين پادشاه, وى نمى توانست برادر را نزد خود نگاه دارد.
بنابراين, جواز چنين كارهايى به گاه ضرورت از نصّ آيه استفاده مى شود, ولى در لابه لاى اين نقل, سخنانى از كارگزاران و ندادهندگان يادشده است كه مى تواند جزء برنامه ها و رسوم دستگاه حكومتى آن زمان باشد; مثل اين كه:
1. ندا دهنده, براى آورنده پيمانه, جايزه اى قرار داده است.
2. براى اعطاى جايزه, خود ضامن شده است.
جالب است كه فقها در دوباب (باب جعاله وباب ضمانت) به اين بخش از آيه تمسّك جسته اند واين خود نشان مى دهد كه آن دسته از فقها, تنها نقل قول قرآن و ردّ نكردن آن را, دليل جايزبودن و درستى آن از نگاه شرع دانسته اند واگر جز اين باشد, نمى توان ازآيه درباره درستى جعاله و ضمانت, استفاده كرد.

نقش يافته هاى علمى در برداشت از قرآن

آنچه تاكنون بيان شد, درباره اصول وباورهاى پذيرفته شده اى بود كه به شكلى دربرداشت از قرآن, مؤثرند.
اكنون مى خواهيم اين نكته را آشكار سازيم كه مقدّمات و كلّيات مؤثر درفهم وبرداشت ازقرآن, منحصر به علم خاصى نيست, بلكه اين كلّيات و اصول, مى تواند از علوم تجربى و طبيعى دريافت شود, بااين شرط كه فرضيه ها ونظريه هاى دردست بررسى ويا درمعرض جرح و تعديل , تحميل برقرآن نشود.
به عبارت ديگر, براى برابرساختن نظريه اى برقرآن, يا ارائه برداشت جديدى ازقرآن, نبايد الفاظ قرآن را برخلاف ظاهر آن حمل كرد ونبايد لغت و قواعد خاصّ زبان وحى را ناديده انگاشت.
شرط ديگر كه به شكلى با شرط نخست مرتبط و همسوست,اين است كه برداشت جديد, بايد قرينه اى درخود آيه داشته باشد.
مثال نخست: اهل معرفت مى گويند, انجام عمل صالح, به روح انسان تكامل مى بخشد وانسان بينش پيدا مى كند. وقتى با اين معرفت وباور به اين آيه مى نگريم:
(رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذكراللّه… ليجزيهم اللّه أحسن ما عملوا ويزيدهم من فضله…) نور/ 37ـ 38
مردانى كه هيچ تجارت و معامله اى ايشان را از ياد خدا… باز نمى دارد تا خداوند آنان را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش دهد و از فضل خود بر پاداششان بيفزايد.
ازآيه استفاده مى كنيم كه (هرگاه انسانها اعمال نيك انجام دهند, خداوند نيكوترين دستاوردشان را پاداش مى دهد وبرآن پاداش هم از فضل خود مى افزايد, ولى از آن جا كه ضمير(هم) به ذوى العقول باز مى گردد, ارجاع آن به (ماعملوا) غريب مى نمايد, ناگزير بايد براى آن, مرجع مناسبى پيدا كرد.
وجود اين ضمير, سبب انديشه و جستار مى شود و قرينه اى بر لزوم درنگ و تدبر بيشتر. آن گاه آن فهم عرفانى مى تواند چاره ساز باشد و مرجع ضميرمناسبى براى آيه به دست دهد. به اين صورت كه مراد آيه چنين باشد:
(خداوند علاوه بر پاداش نيكوترين عمل, صاحبان عمل را نيز تكامل مى بخشد.)
بنابراين, وجود قرينه درخود آيه از يك سو و آن بيان وفهم عرفانى از سوى ديگر, زمينه برداشت نوينى از قرآن را پديدآورده است.
مثال دوم: دانشمندان شيمى گفته اند: آب از دوعنصر هيدروژن و اكسيژن تشكيل يافته است واين مطلب آن قدر تكرار و تجربه شده كه به صف يقينيات پيوسته است. از سوى ديگر مى گويند هيدروژن گازى است كه مى سوزد واكسيژن گازى است كه مى سوزاند وباعث اشتعال هيدروژن مى شود و مى گويند آب تركيبى است از دومولكول هيدروژن ويك مولكول اكسيژن; يعنى نسبت وجود هيدروژن دو برابر اكسيژن است. با داشتن اين اطلاعات به آيه: (واذا البحار سجّرت) (تكوير /6) (و در آن هنگام كه درياها برافروخته شوند) مى رسيم.
باتوجه به مطالب علم شيمى مى توانيم ازآيه استفاده كنيم: درياها داراى مواد آتش زايند در صورتى كه اگر علم شيمى نبود تنها مى گفتيم درآستانه قيامت درياها آتش مى گيرند وسخنى از موادّ آتش زا و موادّ قابل اشتعال به ميان نمى آمد.
مثال سوم: درآيه:
(ومن يرد أن يضلّه يجعل صدره ضيّقاً حرجاً كأنّما يصّعّد فى السّماء) انعام/125
وهركس را كه بخواهد در بيراهه فروگذارد, سينه اش را تنگ و فشرده مى سازد چونان كسى كه به آسمان بالا مى رود.
درگذشته, رابطه تنگى وفشار سينه بافراز رفتن به سوى آسمان معلوم نبود وچه بسا ترس را از وجوه شباهت مى دانستند تا اين كه در پرتو دانش تجربى, معلوم شد هرچه انسان يا هر جسم از سطح زمين بالا روند فشار وارد برآنها رو به افزايش مى گذارد
دراين هنگام وجه شباهت روشن مى شود ومى توان ازآيه نتيجه گرفت: صعود از سطح زمين باعث فشار بر جسم(سينه انسان) مى شود.
مثال چهارم: درآيه:
(كلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب…) نساء /56
هرگاه پوست آنان بسوزد, پوست ديگرى بر آنان مى رويانيم تا همواره طعم عذاب را بچشند.
ذيل اين آيه پرسشهايى مطرح است كه دانش جديد پاسخ گوى آنهاست; مثلاً چرا پس از سوختگى پوست, گوشتهاى بدن را نمى سوزانند؟ وچرا اگر بناست پوست جديدى بر بدن رويانده شود همان پوستهاى پيشين را نمى آورند؟
پزشكى نوين مى گويد:
(عصبهاى انتقال دهنده حرارت, تمركزشان در پوست است و قوه لامسه انسان در پوست او است نه در گوشت و ساير اعضا, وقتى پوست سوخته شد اين عصبها از بين مى روند وديگر حرارت و برودت را منتقل نمى كنند.)
در اين جا شايد گفته شود برداشت جديدى غيرازهمان برداشتهاى روشن آيه به دست نياورديم, ولى با اين حال روشن است كه وقتى مى گوييم, تغيير پوست وتبديل آن, جهت چشيدن عذاب است, اين برداشت با توجه به علم جديد براى ما مطلبى وجدانى و يقينى است نه تعبدى صرف. علاوه براين مى توان استفاده كرد:
(عصبهاى انتقال دهنده حرارت و عذاب در پوست بدن متمركز است) ومقدمه خارجى را براساس آن تنظيم كرد.
مثال پنجم: آيه:
(والارض ذات الصدع) طارق/12
و سوگند به زمين داراى شكاف و بريدگى.
با توجه به نظريات زمين شناسان كه معتقدند قاره هاى زمين به هم چسبيده بوده اند و سپس از هم جدا گشته اند, آيه قرآن معناى روشنى پيدا مى كند و مى توان برداشت كرد: اجزاء و قاره هاى كره زمين در ابتدا متصل بوده اند و سپس ازهم جدا گشته اند.
بااين برداشت, مسأله وجود انسانها در قاره هاى مختلف و همانندى آنان با يكديگر و همانندى گياهان وحيوانات در قاره هاى مختلف حل خواهد شد واين برداشت زمينه مناسبى براى فرضيه هاى ديگرى بسان اشتراك زبانها درابتدا خواهد شد. باز با توجه به اين آيه مى توان حركت موسى(ع)از بحراحمر (درياى سرخ)را توجيه كرد, چون معلوم نيست درياى آن زمان همين درياى امروزى با اين عرض وسيع بوده باشد. اين مطلب را نظريه(حركت كند قاره ها) تاييد مى كند و تجربه ثابت كرده است كه قاره ها و شبه جزيره ها سالانه مقدار كمى ازهم جدا مى شوند وبر فاصله ميان آنها افزوده مى شود.3
لازم به ياد است كه توجه به علوم جديد همواره براى ما برداشت جديدى را به ارمغان نمى آورد, ولى سبب مى شود برداشتى را كه پيشتر از قرآن داشتيم و آن را تعبّداً قبول مى كرديم, در پرتو دستاوردهاى علمى با بينش و ادراك بهترى به آن برسيم. برداشتهاى علمى و اشاره به علوم روز ويا آوردن الفاظى كه به نحو كليدى دانشمندان را به قرآن و علوم مطرح شده درآن رهنمون سازد, مى تواند كمك شايانى به تبيين معجزه بودن قرآن درعصر حاضر داشته باشد. ودانشمندان را به تدبر و تفكر درآيات قرآن وادارد ونشان دهد كه قرآن نه تنها درعصر جاهلى, بلكه درتمام عصرها, معجزه اى جاويد است.
در پرتو دريافتهاى تجربى جديد است كه ژرفاى بسيارى از پيامهاى كوتاه و گذراى قرآنى روشن مى شود, چنانكه مى توان نور و قدرت شكنندگى آن را از: (وماأدريك ما الحطمة. ناراللّه الموقدة. التى تطلع على الأفئدة)(همزه/ 5 ـ 7) و قدرت تخريبى صوت از: (القارعة. ما القارعة. وما أدريك ما القارعة. يوم يكون النّاس كالفراش المبثوث. و تكون الجبال كالعهن المنفوش)(قارعه/1 ـ 5) استفاده كرد.
چنانكه از: (ألم نجعل الأرض كفاتاً أحياء وأمواتاً)(مرسلات/ 25ـ26) با توجه به كلمه(كفاتاً) كه به معناى جمع و ضميمه كردن است مى توان جاذبيّت زمين را استفاده كرد و همچنين از آيه: (والسّماء بنيناها بأيد و انّا لموسعون)(ذاريات/47) مى توان گسترش جهان و خلق و تشكيل كهكشانهاى جديد را فهميد.

اعتدال دربهره گيرى از نظريات علمى

قرآن كتاب علوم طبيعى وتجربى نيست, چنانكه كتاب ادبى, عرفانى, فلسفى وتاريخى هم نيست, ولى همان گونه كه ازجنبه ادبى, دراوج فصاحت و بلاغت است, درساير ابعاد علمى هم (آن جا كه اظهار نظركرده است) دراوج قرار دارد. بدين جهت اگر دريافتى علمى و تجربى به ظاهر در تضاد با اظهار نظر قرآن باشد, بايد در درستى آن نظريه و يا درفهم خود از قرآن, تجديد نظر كنيم.
دكتر محمد حسن هيتو, در كتاب المعجزة القرآنية, انسانها را در رودررويى با علوم جديد و برداشت از قرآن به سه دسته تقسيم كرده است: افراطيان, تفريطيان واهل اعتدال.
وى شيوه اهل اعتدال را پذيرفته و اعتدال را دراين دانسته است كه فرضيه ها و تئوريهاى علمى بر قرآن تحميل نشود:
(هرگز زيانى پديد نخواهد آمد, اگر محقق قرآنى در برابر نصّ قرآن, آن گاه كه دلالتش قطعى است, توقف كند و تسليم پيام وحى شود. هرچند برخى ديدگاههاى علمى رايج, با آن در تضاد باشد, چه اين كه به طور قطع, اشكال در نظريه علمى است نه پيام وحى.
تازمانى كه يك مسأله علمى به درجه قطعى نرسد و به صورت يك قانون ثابت درنيايد, نمى توانيم قرآن را برابر ميل وخواهش بشر, براساس آن آراى غير يقيينى تفسير كنيم.
ماحق نداريم, آيات قرآن را به بازى بگيريم, ولى زمانى كه نظريه علمى به مرحله قطعى رسيد, محال است كه با قرآن در تعارض باشد, بلكه بى ترديد, علم راستين برآستانه دين بوسه مى زند وخضوع مى كند.)4
جالب است كه بدانيم, اين گونه تعبّد ودلبستگى به وحى و خضوع دربرابر پيام الهى, ازآن كسى است كه درفهم آيات وحى به وفور ازدريافتهاى علمى و تجربى بهره جسته است واين نشان مى دهد كه تعبّد و تسليم وى نه ازباب علم ستيزى يا ناآگاهى, بلكه به جهت اعتدال فكرى اوست.
وى در جايى ديگر مى نويسد:
(آيا قرآن به عنوان كتاب جغرافى يا علم هيئت واخترشناسى ويا… نازل شده است؟ بدون شك جواب منفى است.… قرآن نازل شده است تا كتاب هدايت و رهنماى بشر وقانون زندگى انسان باشد… ولى با اين حال درلابه لاى معارف خويش بسيارى ازحقايق هستى و زندگى را كه تاآن زمان براى بشر مجهول بوده, يادآور شده است, تا توجه انسان را به هستى و مسأله حيات جلب كند وروح علم ومعرفت را در مخاطبانش بدمد ودركنار همه اينها, معجزه اى باشد و گواهى دهد كه آن كلام, كلام بشر نبوده است.
بنابراين, اجازه نخواهيم داشت كه از وظيفه اصلى قرآن كه همان هدايت وارشاد است منحرف شويم, همان گونه كه صحيح نيست برمعارف كهن و يافته هاى منسوخ شده و پرتنگنا, جمود ورزيم و در تفسير پيام وحى به مباحث جزئى و محدود بپردازيم.)5
براستى اين شيوه, شيوه اعتدال و روش بهينه در استفاده از نظريات علمى براى فهم و تفسير قرآن است, نه چشم فروبستن بر همه ادراكها و دريافتهاى جديد و نه خودباختن در برابر فرضيه ها وتئوريها وايسمها. نه كنار نهادن دانش تجربى ودريافتهاى عقلى بشر ونه تفسير قطعى كلام خدا براساس آرايى كه در گذرگاه تغيير و تحوّل ودگرگونى قراردارد.
آنچه تا بدين جا مطرح كرديم, اصول و كليّاتى بود كه توجه به آنها و پذيرفتن آنها مى تواند برداشتها وفهم جديدى را از آيات قرآن, به ما هديه دهد, ولى چنانكه گفتيم,همه باورها و اصول فزاينده, پيامدار برداشتهاى جديد نيستند, بلكه در كنار اصول فزاينده, اصول كاهش دهنده وباورهايى وجود دارند كه در مواردى مانع برداشت وفهم نكات جديد ازآيات مى شوند. اميد است كه به يارى خداوند وحى, اصول كاهش دهنده را در مجالى ديگر مطرح كنيم.


پی نوشت‌ها:

1. طباطبايى, سيد محمد حسين, الميزان, 20/112.
2. آلوسى, روح المعانى, 9/52.
3.هيتو,محمد حسن, المعجزة القرآنية / 224.
4. همان / 153ـ154.
5. همان /149ـ150.

مقالات مشابه

آسیب شناسی تطبیق قاعده سیاق در تفسیر آیات قرآن

نام نشریهحسنا

نام نویسندهفاطمه مرضیه حسینی کاشانی

منطق صوري فهم معناي واژه هاي قرآن

نام نشریهاندیشه نوین دینی

نام نویسندهمحمدتقی فعالی

دفاع از قصدگرايي تفسيري

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهاحمد واعظی

مواجهه با قرآن؛ چگونه و چرا؟

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمحمدعلی مهدوی‎راد

مفهوم شناسی آیه گامی در مسیر «برداشت از قرآن»

نام نشریهرشد آموزش قرآن

نام نویسندهحسین مرادی زنجانی, فاطمه آذرخش

منابع فهم قرآن

نام نویسندهروح‌الله رضایی

اصول فهم قرآن

نام نویسندهروح‌الله رضایی